نافرمانی کردن. تمرد کردن. عصیان نمودن: زاغ... یاران را گفت لختی سرکشی و تندی کرد. (کلیله و دمنه). خود زمانه سرکشی میکرد و جمال عروس مراد را در حجاب تعذر میداشت. (سندبادنامه ص 20). ور کند سرکشی هلاکش کن آب رخ می برد به خاکش کن. اوحدی. بسبب اهل قم که در ادای آن تمرد و سرکشی میکردند. (تاریخ قم ص 30) ، رام نبودن. توسنی نمودن: جبرئیل بر مادیان نشسته بوده و پیش فرعون درآمد اسب سرکشی نمود. (قصص الانبیاء ص 108). نازک اندام سرخوشی میکرد بدلگامی و سرکشی میکرد. سعدی. ، سازش. موافقت. (آنندراج) ، احوالپرسی نمودن: آن شعله آتشی چو گل آتشی نکرد بیمار او شدیم و به ما سرکشی نکرد. محسن تأثیر (از آنندراج)
نافرمانی کردن. تمرد کردن. عصیان نمودن: زاغ... یاران را گفت لختی سرکشی و تندی کرد. (کلیله و دمنه). خود زمانه سرکشی میکرد و جمال عروس مراد را در حجاب تعذر میداشت. (سندبادنامه ص 20). ور کند سرکشی هلاکش کن آب رخ می برد به خاکش کن. اوحدی. بسبب اهل قم که در ادای آن تمرد و سرکشی میکردند. (تاریخ قم ص 30) ، رام نبودن. توسنی نمودن: جبرئیل بر مادیان نشسته بوده و پیش فرعون درآمد اسب سرکشی نمود. (قصص الانبیاء ص 108). نازک اندام سرخوشی میکرد بدلگامی و سرکشی میکرد. سعدی. ، سازش. موافقت. (آنندراج) ، احوالپرسی نمودن: آن شعله آتشی چو گل آتشی نکرد بیمار او شدیم و به ما سرکشی نکرد. محسن تأثیر (از آنندراج)
دعوا کردن با لجاجت و سماجت، اقامت کردن و در جایی ماندن. (برهان) : دل گفت فروکش کنم این شهربه بویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود. حافظ. سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساربان فروکش کاین ره کران ندارد. حافظ. ، کم شدن طغیان آب یا باد و آماس اندامهای کسی. (یادداشت بخط مؤلف)
دعوا کردن با لجاجت و سماجت، اقامت کردن و در جایی ماندن. (برهان) : دل گفت فروکش کنم این شهربه بویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود. حافظ. سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساربان فروکش کاین ره کران ندارد. حافظ. ، کم شدن طغیان آب یا باد و آماس اندامهای کسی. (یادداشت بخط مؤلف)
عنان (مرکوب) فرو کشیدن نگهداشتن زمام، اقامت کردن در جایی ماندن: دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود. (حافظ 146)، دعوا کردن بالجاجت
عنان (مرکوب) فرو کشیدن نگهداشتن زمام، اقامت کردن در جایی ماندن: دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود. (حافظ 146)، دعوا کردن بالجاجت