جدول جو
جدول جو

معنی گروکشی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

گروکشی کردن
(رَ کَ دَ)
رجوع به گرو کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
گروکشی کردن
گرو کشیدن، یا گرو گروکشی کردن، گرو کشیدن
تصویری از گروکشی کردن
تصویر گروکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرکشی کردن
تصویر سرکشی کردن
کنایه از گردن کشی کردن، نافرمانی کردن، به کاری رسیدگی کردن، محلی را بازرسی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ کَ دَ)
ایمان آوردن. گرویدن: از پس که مؤمن گروش کند پاره پاره بیند اﷲ را... اما معتزلی چون کمال گروش نداشت هیچ نبیند. (کتاب المعارف بهأولد)
لغت نامه دهخدا
(زُنْ نا بَ تَ)
استکبار کردن. مخالفت کردن. تکبر. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تطاول. (دهار) (منتهی الارب). اباء. (دهار) (زوزنی) (مجمل اللغه). تبدخ. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ اَ حَدد شُ دَ)
نافرمانی کردن. تمرد کردن. عصیان نمودن: زاغ... یاران را گفت لختی سرکشی و تندی کرد. (کلیله و دمنه). خود زمانه سرکشی میکرد و جمال عروس مراد را در حجاب تعذر میداشت. (سندبادنامه ص 20).
ور کند سرکشی هلاکش کن
آب رخ می برد به خاکش کن.
اوحدی.
بسبب اهل قم که در ادای آن تمرد و سرکشی میکردند. (تاریخ قم ص 30) ، رام نبودن. توسنی نمودن: جبرئیل بر مادیان نشسته بوده و پیش فرعون درآمد اسب سرکشی نمود. (قصص الانبیاء ص 108).
نازک اندام سرخوشی میکرد
بدلگامی و سرکشی میکرد.
سعدی.
، سازش. موافقت. (آنندراج) ، احوالپرسی نمودن:
آن شعله آتشی چو گل آتشی نکرد
بیمار او شدیم و به ما سرکشی نکرد.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ گَ گو نَ / نِ شُ دَ)
دعوا کردن با لجاجت و سماجت، اقامت کردن و در جایی ماندن. (برهان) :
دل گفت فروکش کنم این شهربه بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود.
حافظ.
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساربان فروکش کاین ره کران ندارد.
حافظ.
، کم شدن طغیان آب یا باد و آماس اندامهای کسی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ایمان آوردن گرویدن: از پس که مومن گروش کند پاره پاره ببیند الله را
فرهنگ لغت هوشیار
شجاعت نمودن دلیری کردن، سرکشی کردن طغیان نمودن، تکبر ورزیدن خودستایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
عنان (مرکوب) فرو کشیدن نگهداشتن زمام، اقامت کردن در جایی ماندن: دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود. (حافظ 146)، دعوا کردن بالجاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
((~. کَ دَ))
مهار شدن، در جایی فرود آمدن و ماندن، از شدت و حدّت چیزی کم شدن
فرهنگ فارسی معین
بازدید کردن، بازرسی کردن، دیدار کردن، ملاقات کردن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، تمرد کردن، متمرد شدن، عصیان ورزیدن، یاغی شدن، گردن کشی کردن، یاغیگری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
تهدأ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
Subside
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
s'apaiser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
acalmar-se
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
hafiflemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
کم ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
স্তিমিত হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
สงบลง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
kupungua
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
静まる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
утихать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
לשקוע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
가라앉다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
afnemen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
placarsi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
calmarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
стихати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
ustępować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
nachlassen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
शांत होना
دیکشنری فارسی به هندی